شیخ رجبعلی خیاط میگفت: من هر وقت که نماز میخواندم نمازهایی مثل نماز
امام زمان یا نماز جعفر طیار از خداوند حاجتی میخواستم یک روز گفتم بگذار
یک بار برای خود خدا نماز بخوانم و حاجتی نخواهم شاعر میگوید:
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که خواجه خود روش بندهپروری دارد
همان
شب شیخ رجبعلی خیاط در عالم خواب دید که به او گفتند چرا دیر آمدی؟ یعنی
چه یعنی تو باید 30 سال پیش به فکر این کار میافتادی حالا سر پیری باید
بفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نکنی.
ما هر وقت جایی گیر میکنیم و
اصطلاحا دُمِمان در تلهای گیر میکند میگوییم خدا. این شعر را استاد من
شیخ اکبر برهان 62 سال پیش در مسجد لرزاده بر روی منبر میخواندند و من
هنوز به یاد دارم که:
هر وقت که سرت به درد آید
نالان شوی و سوی من آیی
چون دردسرت شفا بدادم
یاغی شوی و دگر نیایی
ما هر وقت با خدا کار داریم خدا را صدا میزنیم چه قدر خوب است که وقتی هم که کاری نداریم بگوییم خدا.
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی
برای کدامین گناه خود استغفار بگویم خدایا...؟
آن چنان درگیر خود شده ام که لحظه هایم دلتنگ حضورت شده اند...
آن چنان سخت دنیا را می نگرم
که نگاهم از نور رحمت تو خالی شده است...
آن چنان بی صبرانه گوش به دنیا سپرده ام
که دیگر نجوای رحیمانه ی تو را نمی شنوم...
تو خود از همه کس به من آگاه تری
و نزدیکتر!
پس تو را به خودت قسم!
ببخش بر من همه ی گناهانم را...
و بگذر از من
اگر ندانسته در میان تمام مشغولیت های دنیا
لحظه ای تو را فراموش کرده ام!
آمین...
ای مهربانترین مهربانان!
وَ
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْرا بیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ
اَنْزَلْنا مِنَ السَّمآءِ مآءً طَهُوراً.
و اوست آن کس که بادها را نویدی
پیشاپیش رحمت خویش [= باران] فرستاد و از آسمان، آبی پاک فرود
آوردیم.(فرقان: 48)
و از نشانههای او این است که بادهای بشارتآور را میفرستد، تا بخشی از رحمتش را به شما بچشاند. (روم: 46)
الهی به نامت که نامت مرهم است بر درد های بی درمان
الهی من انم انکس که بی تو هیچ است انکه دل داده است انکه طلب میکند انکه مدام در جستجو ست و راهی برای رسیدن به تو نمیابد من انم که با وجود همه مشکلات با وجود همه غم ها غصه ها درد ها زخم ها اما باز سر بر مهر باقی مانده انکه از جز تو طلب نکرده انکه جز به سوی تو چهره ای بر نگردانده انکه دلش را با یاد و نام تو مطهر میسازد انکه روزش را بانامت اغاز میکند و شبش را با یاد تو پایان میدهد انکه گرمای دستانت بر شانه اش به او امید میداد انکه در عمق دره هم لبخند بر لبانش حکاکی ماند انکس که بی گناه بود اما برای انکه دل نشکند ماند و نظاره گر بود انکه هیچگاه نگفت تنهاترینم هیچگاه خود را بی کس خطاب نکرد انکه در برابر مشکلات خم به ابرو نیاورد چون میگفت هر چه از یار اید خوش اید حال جانا انکه این گونه است میگوید خسته است میگوید دل کنده است میگوید زخم ها عمیقند میگوید کم اورده او اکنون نمازهایش قضا میشود او دیگر لبخند نمیزند و با تلنگری کوچک هم میبارد اکنون تو یاریش کن که محتاج تو بوده و است